رونیای قشنگمرونیای قشنگم، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
مامان شهرهمامان شهره، تا این لحظه: 34 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
بابا رحمان بابا رحمان ، تا این لحظه: 39 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

ehsas shirin

تولدت مبارک

    امروز خورشید شادمانه‏ ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت قلبها  به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت فرشته آسمانی رونیا جون سالروز  زمینی شدنت مبارک . . .       رونیای نازم امروز وقتی اومدم اداره اولین کساییکه بهم تبریک گفتن چند نفر از خانومای همکارم بودن که باهاشون صمیمی ام برای تو هدیه هم گرفتن به جای تو منو بوس کردند دستشون درد نکنه. .امروز هم دارم وسیله های تولدت رو آماده میکنم که برای فردا یه جشن کوچولو برات بگیرم الان هم که دارم وبلاگ می نویسم دقیقا ساعت 8:40دقیقه است ساعتی بود که تو رو از اتاق مراقبت های ویژه نوزادان آوردن پیش...
29 خرداد 1393

اداره مامانی

      جونم برا رونیا بگه این عکس ها مربوط میشه به اداره مامانی .این آقای که تو بغلش هستی اسمش مجید مهربانیاء (رئیسمه) اینجا تو سه ماهت بود که یه شیرینی گرفتم بردمت اداره.خیلی دلم برای اداره تنگ شده بود مخصوصا همکارام نمیتونستم صبر کنم که شش ماه مرخصی ام تموم بشه.تصمیم گرفتم باهم بریم خیلی خوشحال بودم که میبرمت .نه دوست داشتم مرخصی ام تموم بشه که از کنارت جدا بشم از طرف دیگه هم دلم برای کارم تنگ شده بود.عزیز دلم عکس های دیگه ای که گرفتم مربوط میشه به روزهایی که مادرجونت نبود مجبور شدم بیارمت اداره لحظه هایی که اداره پیشم بودی خیلی خوشحال بودم ای کاش تو  اداره مون ی...
18 خرداد 1393

اداره مامانی

جونم برا رونیا بگه این عکس ها مربوط میشه به اداره مامانی .این آقای که تو بغلش هستی اسمش مجید مهربانیاء (رئیسمه) اینجا تو سه ماهت بود که یه شیرینی گرفتم بردمت اداره.خیلی دلم برای اداره تنگ شده بود مخصوصا همکارام نمیتونستم صبر کنم که شش ماه مرخصی ام تموم بشه.تصمیم گرفتم باهم بریم خیلی خوشحال بودم که میبرمت .نه دوست داشتم مرخصی ام تموم بشه که از کنارت جدا بشم از طرف دیگه هم دلم برای کارم تنگ شده بود.عزیز دلم عکس های دیگه ای که گرفتم مربوط میشه به روزهایی که مادرجونت نبود مجبور شدم بیارمت اداره لحظه هایی که اداره پیشم بودی خیلی خوشحال بودم ای کاش تو اداره مون...
18 خرداد 1393

لالایی یکی یدونه مامانی

 دنیا فهمید خیلی حقیر است...   وقتی که گفتم...   یک موی تو را به او نمیدهم !!!     از خدا دیگر هیچ نمیخواهم    دیگر هیچ آرزویی ندارم    رویایم را میخواستم که به آن رسیدم    دنیا را میخواستم به دست آوردم    رویایی که همان دنیای من است و تویی که همان دنیایی منی       ...
12 خرداد 1393

لالایی یکی یدونه مامانی

دنیا فهمید خیلی حقیر است... وقتی که گفتم... یک موی تو را به او نمیدهم !!! از خدا دیگر هیچ نمیخواهم دیگر هیچ آرزویی ندارم رویایم را میخواستم که به آن رسیدم دنیا را میخواستم به دست آوردم رویایی که همان دنیای من است و تویی که همان دنیایی منی ...
12 خرداد 1393

عشق مامانی

  رونیای عزیزم هشت ماهت بود و این عکس ها رو هم  وقتی که داشتی خونه آقاجون  با عرشیا و یکتا بازی میکردی ازت گرفتم . ...
10 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ehsas shirin می باشد